برای من سخت ترين شغل معلمی است. به شدت از تدريس متنفرم. قرار گرفتن در جلو جمعی که همه چشم به تو دوخته اند تا چيزی به دانش آنها اضافه کنی و يا مسأله ای را برايشان حل کنی. کوچکترين حرکت شما از ديد دانش اموزان پنهان نمی ماند. در طول زندگی چند بار اتفاق افتاد که مجبور شدم در شهرهای محروم جنوب ايران، به اصرار دوستان و تنها به دلايل انسان دوستانه تدريس کنم. تدريس برای من واقعاً شکنجه بزرگی بود. جمع آوری مطالب، لباس مرتب پوشيدن، سر وقت در کلاس حاظر شدن، سخنرانی يک ساعت و نيمه، طرح سوال و برگزاری چند امتحان، تصحيح برگه ها، مورد تمسخر قرار گرفتن به دليل بعضی از اشتباهات نا خواسته، درگيری با دانش آموزان و اعتراضات بعد از اعلام نتايج، سفارش آشنايان برای بالا و پايين نمودن نمرات و ... برای من همه شکنجه هايی بودند که روح و جسم را در طول يک ترم تحصيلی آزار می دادند.
هر شغلی را حاضرم انجام بدهم به غير از معلمی. خيلی کار سختی است. هيچ وقت به سمت اين شغل نمی روم. به راستی که بايد دست معلمين را بوسيد. به نظر من يک معلم بيشتر از دانش آموز وقتش را صرف مطالعه می کند و دقدقه جمع آوری مطالب مفيد را برای ارائه به دانش آموزان در کلاس دارد.