۰۶ آبان ۱۳۸۸

گرفتاری

در طول ماه اکتبر حسابی سرم شلوغ بود. دائماً در حال برنامه نويسی برای قسمتهايی از پروژه جديد و کار با نوت بوک ارزان قيمتم بودم. تصميم گرفته ام يک قسمت از برد اصلی الکترونيکی دستگاهم را که خيلی از درجه حرارت محيط تاثير پذير است و مدام اندازه گيری های من را به هم می ريزد، حذف نموده و عمل آن را با يک برنامه ساده کامپيوتری (ميانبر) جايگزين کنم، تا هم هزينه تمام شده آن را کمتر کنم و هم دقت کارم را بالاتر ببرم. هر چند کاهش هزينه تمام شده شامل حال من نمی شود، چون قبلاً اين هزينه را پرداخت کرده ام.
اما با وجود مشغله زياد در هفته های اخير، عصر دوشنبه، 26 اکتبر 2009 باران نسبتاً شديدی باريد و لپ تاپ من هم از عوارض اين بارش شديد بی نصيب نبود. مقدار زيادی آب از لابلای منافذ و زيپ ها وارد کوله پشتی حاوی لپ تاپ شد و به داخل سيستم الکترونيکی و مونيتور نفوذ کرد. به طوری که لپ تاب بی نوا برای مدت تقريباً يک ساعت در 5 سانتيمتر آب کف کوله پشتی غوطه ور بود و از دست من که زير باران گير افتاده بودم کاری برای نجات آن بر نمی آمد.
پس از رسيدن به منطقه امن، اولين کاری که انجام دادم روشن کردن لپ تاپ نمناک بود. با بالا آمدن سيستم عامل خيالم راحت شد. اما نصف صفحه کريستال مايع مونيتور از پشت خيس شده بود و تصوير نور ساطع شده از آن قسمت بسيار بيشتر از جاهای ديگر تصوير بود (تقريباً سفيد رنگ). صدايی هم از بلندگوها در نمی آمد. به تدريج با خشک شدن آب نفوذ نموده به داخل لپ تاپ، مشکلات در حال حل شدن است. از فردا مجدداً کارهای عقب افتاده اين چند روز را می توانم از سر بگيرم. اگر چه در اين مدت از کار و زندگی افتادم، اما زياد هم بد نبود. چون باعث شد در اين دو روز، چهره دوستان را در فيس بوک نورانی تر ببينم. البته شدت نور آنقدر زياد بود که تقريباً چيزی ديده نمی شد.

۲۸ مهر ۱۳۸۸

تسليت به خانواده کمالی

امروز درگير کارهای آزمايشگاه بودم که برادر بزرگوارم اميد سعادتيان (نويسنده بلاگ مهندس جوان) خبر درگذشت مادر برادر ديگرمان بهنام را به من داد. از ناراحتی دستانم بی حس شدند و دست از کار کشيدم. مادر بهنام و بهناز کمالی و همسر آقای کمالی، خانمی بسيار مهربان بود و خاطرات ساعاتی را که در کنار خانواده کمالی به اتفاق اميد سعادتيان سپری کرديم را هرگز فراموش نمی کنم. باور کنيد برای من فکر کردن به غم و اندوه دوستان سخت است، چه برسد به اينکه در اين شرايط بخواهم چيزی در موردش بنويسم.

آرش تودشکی و بهنام کمالی
خانم کمالی عاشق همسر، فرزندانش و ايران بود. اين عشق بی نهايت باعث شد که خيلی زود مالزی را ترک کند و به ايران باز گردد. او دو فرزند موفق و مودب را تربيت نمود و تحويل جامعه داد. به ياد دارم که بهنام و پدرش هميشه نگران سلامتی خانم کمالی که مدت زيادی از بيماری ديابت رنج می برد بودند. اما روحيه سرشار از اميد، خوش قلبی و سادگی که در چهره اين مادر مهربان بود، نمی گذاشت ديگران از درد و رنج درونش اطلاع پيدا کنند. افسوس که خيلی زود همه ما را تنها گذاشت. اين مصيبت غم انگيز را به خانواده کمالی تسليت می گويم و برای آنها صبر آرزو می کنم.

۱۶ مهر ۱۳۸۸

نيم متر سيم و کلی مکافات

دو سه هفته قبل، يک نفر که يادم رفته چه کسی بود، از پيدا نشدن دو متر سيم نازک شيلد دار گله می کرد. اين بنده خدا کل سوراخ و سنبه های کوالالومپور را گشته بود، اما چيزی پيدا نکرده بود. من اصلاً به خواب شب هم نمی ديدم که ديگه تا آخر عمر دستم به دستگاه الکترونيکی بخوره. دليل اول اينه که احساس خنگ شدن خيلی وقته به سراغم آمده و دليل دوم بی پولی که اگر مشکل دومی حل بشه اولی زياد اهميتی نداره. ضرب المثلی هست که اگه پول روی مرده بذاری، برات بندری می رقصه. به هر حال چرخ زمانه آنقدر چرخيد تا سرانجام انگشتانم بعد از مدتها دوباره حرارت هويه را حس کرد و دود قلع سيم لحيم ذوب شده به اعماق ششهایم وارد شد.
اما مشکل از جايی شروع شد که قرار شد از زير پيچ دو ترمينال به زير پيچ دو ترمينال با فاصله 20 سانتيميتر، دو رشته سيم نسبتاً ضخيم با شيلد earth شده، وصل بشه. دوست گرامی آقای محمد رضازاده مهرجو يک کاتالوگ جلو من باز کرد و گفت اين همه سيم، يکی را انتخاب کن زنگ بزن به سوپلاير تا برات بياره!

آرش تودشکی و محمد رضازاده مهرجو
اما هر چه کاتالوگ را گشتم نيم متر سيم که کارم را راه بياندازه پيدا نکردم. يک نمونه پيدا کردم که می شد يک جورايی استفاده بشه اما بايد 100 متر می خريدم به قيمت 1140 رينگيت يا 328 هزار تومان. متری هم نمی فروخت. تصميم گرفتم در بازار کوالالومپور يک جستجويی بکنم. موتور را بعد از مدتها روشن کردم، آن هم با چه نکبت کاری و بدبختی (روغن زده بود سر شمع). دهانه جرقه زن شمع را کمی گشاد کردم تا راحت روغن سر شمع را خشک کنم. اما يادم رفت دوباره به حالت اول برگردانم. در همان حالت موتور را آتيش کردم و راه افتادم.
اولين سر بالايی احساس کردم موتور زياد جون نداره. کمی که بالاتر رفتم شروع کرد به پت پت کردن و خاموش شد. با بدبختی توی سربالايی از موتور که به سمت عقب راه افتاده بود پياده شدم و موتور سنگين را هل دادم 20 تا 30 متر به بالا تا ببينم چه مشکلی داره. يک هندل زدم راحت روشن شد. يادم به شمع افتاد و بازش کردم (با دست!) و دو سه بار آرام سر شمع را زدم به زمين تا دهانه جرقه زن تنگ تر شد. سفتش کردم و راه افتادم...
هر سيم فروشی را سر زدم سيم بالای نمره 1.5 پيدا نشد. آخر تصميم گرفتم سيم مفتول مسی بخرم و با پيچاندنشان به دور هم سايز مورد نظرم را بسازم. فروشنده گفت سيم مسی کيلويی می فروشه و سنگ ترازو زير يک کيلو نداره! يک کيلو سيم خريدم به قيمت 45 رينگيت با روکش کابل حرارتی و فويل آلومينيوم، سر جمع نيم متر سيم دست ساز برای من در آمد 60 رينگيت (کمی بيشتر از هفده هزار تومان) باضافه کلی ضايعات. پی نوشت: مهندس اگر راضی نيستی بگو عکس را حذف کنم.

۰۹ مهر ۱۳۸۸

رانندگی ايمن با خودروهای نسل جديد

من قبلاً اعتقاد داشتم که رانندگی با خودروهای قديمی امريکايي خيلی مطمئن تر و امن تر از رانندگی با ماشين های ظريف امروزی است. اما با ديدن اين فيلم تصادف آزمايشی نظرم کاملاً عوض شد.

خودرو قديمی با وجود اينکه ظاهراً قوی به نظر می رسه، ولی سرنشين آن به شدت در اين تصادف ساختگی آسيب می بينه. اما خودرو جديد کيسه هوا داره و سر راننده آن در هنگام بروز حادثه به خوبی محافظت می شود.