۰۶ بهمن ۱۳۸۸

عاقبت طمع کار

همانطور که نصف قريب به اتفاق خوانندگان بلاگ که هر روز من را در آزمايشگاه ملاقات می کنند مطلع هستند دو سه هفته اخير، به دنبال خريد يک ترانسفورماتور هستم. داستان از آنجا شروع شد که برای تغذيه دائمی يک سيستم، نياز به 50 آمپر دارم. اما کليد های محافظتی متداول در مالزی ما را به 32 آمپر محدود کرده. از طرف ديگه قطر کم سيم موجود و مسافت دور از پست برق محلی اجازه کشيدن بيش از 10 آمپر دائمی را از شبکه در محل نصب سيستم، غير ممکن نموده است. در صورت اتصال مستقيم مصرف کننده به شبکه يک آتش سوزی هم علاوه بر مخارج سنگين اوليه، روی دست من خواهد ماند و ...
با يک روش خيلی ساده حساب کردم با 415 ولت و 10 آمپر حدود 12.5 کيلو ولت آمپر يا 16.7 اسب بخار می توانيم از شبکه دريافت کنيم بدون اين که اتفاق ناگواری رخ دهد. توان مورد نياز ما فقط 10 کيلو ولت آمپر است. با ارائه کلی نمايش نامه، اسلايد و ايميل نگاری، بالاخره صاحب کار را پس از چهار ماه راضی شد که اجازه بدهد، کمی سيستم برقی کارگاهش را دستکاری کنم. او نيز قبول کرد، به اين شرط که حداکثر روی اين کار 3000 رينگيت سرمايه گزاری کند و من هم هر چقدر ارزانتر تمام کردم مابقی پول را به من بدهد.
دست به کار شدم تا هر طور شده بخش اعظمی از اين 3000 رينگيت را به دست آورم و با آن تمامی مشکلات اقتصادی ام را حل نمايم. از استشمام بوی دلپذير اسکناس از خود بی خود شده بودم و شب ها در عالم رويا برای برطرف نمودن کليه عقده های اقتصادی زندگيم نقشه می کشيدم. رفتن به رستوران و خوردن تا حد مرگ، ثبت نام در کلاس تعليم رانندگی و شرکت در آزمون گواهينامه، خريدن يک سيم لخت کن اتوماتيک، تعويض لاستيک چرخ عقب موتورسيکلت، يک تعمير و آچار کشی اساسی (خوب شد يادم آمد 100 کيلومتر ديگه که با موتور بروم بايد روغن موتور را تعويض کنم). همه اين آرزوها تنها با تهيه يک ترانسفورماتور کوچولوی کاهنده ولتاژ قابل دسترسی بود. اما همچنان غافل بودم از پند ارزشمندی که در نخستين بيت ديوان اشعار لسان الغيب خواجه حافظ شيرازي نهفته است:
الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوي نافه‌اي کاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل‌ها...
در ابتدای کار نتايج شبيه سازی و برآوردهای اوليه اميد رياضی دستيابی به 85% از 3000 رينگيت را با خطای کم نشان می داد. به سمت کوالالومپور عزيمت کردم و قيمت سيم و هسته ترانس و مخلفات ديگر را جويا شدم. برگشتم و محاسبه کردم. حجم سيم مورد نيازم بيشتر از سايز هسته ترانس موجود در بازار بود. برای حل اين مشکل، تنها دو راه وجود داشت، نخست خريد هسته با سايز بزرگتر از سوپلاير و دوم خريد ترانسفورماتور آماده. خريد از سوپلايزر تعداد دست در کار را زياد می کرد و با توجه به قيمت بالا به هيچ وجه اقتصادی نبود. روش دوم را امتحان کردم. بعد از کلی تاب خوردن در کوچه پس کوچه های کوالالومپور، يک نفر قول پيچيدن و تحويل سريع ترانسفورماتور مورد نظر را به من داد.
قيمت را از ليست ترانسفورماتورهای با توان مشابه 975 رينگيت به من اعلام کرد که مجموعاً با جعبه ترانس 1075 رينگيت می شد. 500 رينگيت پيش پرداخت برای شروع به کار پرداخت کردم. و منتظر تماس او برای اعلام پايان کار ماندم. در هنگام بازگشت از کوالالومپور به خودم اميدواری میدادم و می گفتم، هنوز به 64% پول می توانم دست پيدا کنم. 21% را بهتره بی خيال شوم و به همين مقدار راضی باشم.
بعد از چهار روز تماس گرفت و گفت اين مشخصاتی که به من دادی استاندارد نيست و قيمت بيشتر از توافق قبلی می شود. پرسيدم مثلاً چقدر؟ گفت بايد با رئيسم مشورت کنم و بعد با شما تماس می گيرم. (اين که چند روز قبل رئيس نداشت!) بعد از چند دقيقه: "رئيسم ميگه 3000 رينگيت، يک ماه ديگه آماده ميشه. 1500 رينگيت هم بايد پيش پرداخت بدهی.". من عصبانی به سمت کوالالومپور حرکت کردم تا از نابودی تحقق همه آرزوهايم جلوگيری کنم.
به محض ورود به مغازه فروش و توليد ترانسفورماتور شروع به اعتراض کردم و برای کاهش قيمت تلاش نمودم. در طول مدت چانه زنی به اين مطلب پی بردم که اکثر ترانسهای موجود در مغازه، مستقيماً از خارج وارد می شوند و ايشان فقط روش محاسبه اتوترانسفورماتور راه انداز موتور را می داند که فقط يک سيم پيچ چند سر دارد و وسلام. رئيسش هم در خارج است و قول داده تا يک ماه ديگر ترانسفورماتور را بپيچد و بفرستد. به او گفتم از اين کار صرف نظر کند. من همه محاسبات ترانسفورماتور را به او می دهم، او تنها طبق محاسبات ترانس را بپيچد. قبول کرد اما با قيمت 2300 رينگيت. 500 رينگيت ديگر هم به او پيش پرداخت دادم تا هر چه سريعتر کار را تمام کند.
شنبه در خواب ناز بودم که تلفن زنگ زد. مغازه دار بود، گفت رئيسش گفته 400 رينگيت ديگه بيشتر بدهم چون سايز ترانس بزرگ است، بايد جعبه با ابعاد سفارشی برايش بسازيم. با همان حالت خواب آلودگی گفتم هر کاری رئيست می خواهد انجام بدهد. من ديگه بيشتر از اين پولی ندارم. گفت پس بايد 200 رينگيت ديگه پيش پرداخت بدهی. امروز رفتم و 200 رينگيت ديگه پيش پرداخت دادم و قول گرفتم تا جمعه تر انسفورماتور را تحويل بگيرم.
از 3000 رينگيت فقط 300 رينگيت ماند که با احتساب هزينه اياب و ذهاب من به کوالالومپور و کرايه ماشين برای حمل ترانسفورماتور به کارگاه، در خوش بينانه ترين حالت، گوش شيطون کر، شايد در نهايت 50 رينگيت از اين کار به من برسد. و اين بود سرانجام يک طمعکار بدبخت.

۱۹ دی ۱۳۸۸

کمک هزينه تحقيقاتی

حقيقتاً، دوره و زمانه به کلی عوض شده. قديم هر کس سر گذر يا چهار راهی می نشست و سيگاری می کشيد و تسبيح می چرخاند و چشم چرانی می کرد، به او علاف می گفتند. اگر کسی در امور خصوصی و روابط افراد تجسس می کرد و يا در مورد آن سخن می گفت، به او خاله زنک می گفتند. اگر دختری سرش را از پنجره خانه ای در طبقه نود و نه يک مجتمع مسکونی بيرون می کرد تا به منظره دور دست خيره شود و خستگی مطالعه را برای چند لحظه از چشمانش دور کند و ناخودآگاه يک چوپان پير از 7 فرسنگ فاصله چشمش به او می افتاد، به آن دختر هرزه و خراب می گفتند. اگر دختری تولد پسر همسايه را که در شهر ديگری سرباز بود را با ارسال يک نامه تبريک می گفت ...

يادش به خير وقتی يک روحانی می آمد در هنرستان برای ما سخنرانی می کرد. ما برای فرار از بی گاری به پای منبر روحانی هجوم می برديم و کارگاه سوهان کشی را تعطيل می کرديم. روحانی ما را نصيحت می کرد و می گفت همه پيامبران آمده اند که ما را به راه راست هدايت کنند. آنها آمده اند که ما را از انجام کارهای بد، علافی، فسق و فجور و تجسس در امور ديگران نهی کنند و به کار و تلاش و انجام اعمال خوب بشارت دهند. ديدگاه روحانی با ديدگاه عموم جامعه که بچه های هنرستانی را عده ای خنگ و خلافکار می دانستند متفاوت بود. او می گفت پيامبر ما به دست کارگر بوسه زده است و از بیکاری، علافی و سربار جامعه بودن متنفر بوده است. جداً چقدر حرف های روحانی برای ما دلنشين بود و از مثالهای خنده دار او لذت می برديم. روحانی برای ما سمبل همه خوبی ها بود. او يک پژو آخوندی مدل دنده فرمانی داشت. برای تشکر از او به دليل نصيحت های آموزنده اش با کمک و همياری بچه ها، يک روز ماشين او را با شيلنگ آب هنرستان می شستيم. يک روز باطری ماشينش را با شارژر کارگاه شارژ می کرديم. يک روز با دستگاه جوشکاری کاربيت سوراخ مخزن اگزوز را جوشکاری می کرديم. او نيز هر روز چند نفر از بچه ها را با ماشينش به مقصد می رساند. ضمن اينکه خود روحانی هم ورزشکار بود و در حياط هنرستان با ما فوتبال بازی می کرد. بازی فوتبال تنها سرگرمی ما در آن روزهای فراموش نشدنی بود.

20 سال از آن زمان به سرعت گذشت. تکنولوژی نقش موثری در تغيير روش زندگی مردم پيدا کرد. ديگر کسی سوهان کشی نمی کند و دستگاه CNC و تراش و فرز زحمت انجام اين کار های سخت را می کشند. دستگاه ها کار چند نفر را انجام می دهند، پس ديگر نيازی به نيروی کارگر نيست. همه کارگران بی کار شدند. تنها تعداد کمی اپراتور ماشين با مهارت در زمينه کامپيوتر سر کارهای گذشته خود ماندند. کارگران بی کار برای دستيابی به موقعيت شغلی مناسب و کسب درآمد حلال، روش کار با کامپيوتر را آموختند. آنها فرزندان خود را هم تشويق کردند تا آنها هم علم کامپيوتر را بياموزند تا در آينده مهندس شوند و کار پيدا کنند. مشاغل جديدی همچون مدرس کامپيوتر، رشته دانشگاهی کامپيوتر، مراکز فروش، تعمير و نگهداری کامپيوتر ايجاد شدند. بازی های کامپيوتری و Chat جای خالی فوتبال و ورزش را پر کردند.

جمعيت مهندسان کامپيوتر ناگهان زياد شد. اين امر بازار کار را شديداً اشباع نمود. حالا همه در کامپيوتر سر رشته دارند. از آدمهای ساده دل گرفته تا خلافکار های سابق. به تدريج دزدی کامپيوتر و کلاهبرداری اينترنتی هم به ليست جرائم پليس اضافه شد. ديگر همه اخبار را در اينترنت می خوانند، Chat و Email به جای تلفن و نامه نگاری رايج شده است. اينترنت همه کارها را راحت کرده و جوانان راحتی کار با اينترنت را به سختی نشستن و گوش دادن به نصايح روحانيون ترجيح می دهند. کاسبی معلمين و روحانيون هم کساد شده است. فال و استخاره اينترنتی، مشاوره و راهنمايی زناشويي و ... جای خالی آنها را در فضای مجازی پر نموده. اينترنت تبديل به جزء لاينفک زندگی افراد شده است. حالا ديگر جامعه جديدی بر روی فضای سايبر ايجاد شده. شبکه های اجتماعی Orkut و Facebook جامعه مجازی را در اين فضای سايبر ايجاد می کنند. همه افراد جامعه با تحريک شدن از طرف دوستان و يا با دريافت يک دعوت نامه بصورت ناخودآگاه عضو اين شبکه های مجازی می شوند. جامعه مجازی شکل می گيرد و اين جامعه کوچک رفته رفته بزرگ می شود.

همه می توانند دوستان خود را اينجا پيدا کنند. با دوستان جديد آشنا شوند و از مرزها بدون نياز به پاسپورت و ويزا عبور کنند. مهم نيست شما در کاخ سفيد واشنگتون زندگی می کنيد يا در يک خانه کپری واقع در روستای محرومی در جنوب شرقی ايران. مهم نيست شما رئيس جمهور يک کشور هستيد و يا يک کارگر جمع آوری زباله شهرداری. ثروت، مذهب، نژاد و ... هيچ برتری را برای هيچ کس بر شخص ديگر در اين شبکه اجتماعی ايجاد نمی کند. همه می توانند در کمال برابری سخن بگويند، بشنوند و شنيده شوند. عکسها و کليپهای خود را به اشتراک بگذارند و کليپهای ديگران را تماشا کنند. ابراز عقيده نمايند و ديگران نظرات خود را در مورد عقايد آنها بيان نمايند.
نوجوانان به دليل کنجکاوی بيشتر جذب اين شبکه ها می شوند. نبود کنترل والدين بر روی رفتار مجازی فرزندان، به آنها آزادی بيشتری می دهد. روانشناسان و جامعه شناسان که از لحاظ فنی مسلح به علم روز هستند سريعتر از روحانيون سنتی تغيرات رفتاری کودکان در محيط مجازی را متوجه می شوند و لزوم ايجاد کنترل بر روی رفتار کودکان را در فضای اينترنت، به والدين گوشزد می نمايند. والدين و جامعه شناسان، دولتها را مجبور به ايجاد وضع قوانين جديد برای اينترنت می نمايند.

جوانان به دليل استقلال از والدين نياز به هيچ گونه کنترلی ندارند. آنها به راحتی بر روی مطالب بالای هجده سال کليک می کنند و کليک بر روی هر لينک مشابه را حق مسلم خود می دانند. چرا که مشخصات درج شده در شناسنامه آنها توسط سازمان ثبت احوال نشان می دهد که شرايط سنی را برای تماشای فيلم و عکس و خواندن مطالب مجاز برای سنين بزرگتر از هجده سال و حتی سخن گفتن در اين رنج سنی را قانوناً دارند.
اينترنت و مراجعه مکرر به Facebook آرام ارام تبديل به اعتياد می شود. بعضی مواقع دوستی اينجا حضور ندارد تا با او گفتگو و تبادل نظر کنيم. بد نيست که چرخی در Facebook بزنيم و از کار مردم سر در بياوريم. يک چيزی تو مايه های خاله زنک بازی مجازی. يک نظر هم زير کامنت تبريک تولد نامزد دختر همسايه می نويسيم تا نامزدش بفهمه او قبلاً با من Chat کرده و با هم رابطه مجازی داريم. تازه خيلی هم به او لطف می کنيد و بقيه روابط مجازی او را بر ملا نمی کنيد. فقط به او می فهمانيد که اين يک تهديد کوچولو بوده. اگر واقعاً می خواستيد همه چيز را بگوييد، می گفتيد يادته رفتی در صفحه مجازی طرفداران فلان خواننده شکلک :x گذاشتی؟! دو سه تا آلبوم شخصی عکسهای افراد را هم ديد می زنيم برای رفع علافی بد نيست. عکسهای خودم را هم اينجا می گذارم تا هر وقت ... دلش برايم تنگ شد ببينه و يادش بيايد بايد يک سراغی از من بگيره و ... بدون آنکه متوجه شويم تمامی ضد ارزشهای جامعه که در قديم وجود داشت با ورود تکنولوژی به زندگی روزمره افراد در حال استحاله است. قبول دارم که باورهای گذشته همه درست نبوده اند و خيلی از نظرات و ضد ارزشهای اجتماعی ناشی از تعصب و کج فهمی جامعه سنتی بوده است و بايد با باورهای جديد جامعه پيشرفته آنها را تغيير داد. اما، بسياری از ضد ارزشها را نمی توان به ارزش تبديل کرد. تنبلی، اتلاف وقت و تجسس در امور خصوصی افراد، در همه جوامع هميشه ضد ارزش است.

بايد واقعيت را به پذيريم. همه چيز عوض شده. ما هم بايد عوض شويم. و با اين تغيير، فرهنگ زندگی در اين فضای مجازی را بهبود ببخشيم. تصور کنيد هر روز 90% ساعت مفيد وقت بيداری خود را در داخل شبکه Facebook چرخ بزنيد و پس از سه سال مدرک PhD خود را در رشته ور رفتن به شبکه Facebook دريافت کنيد. چه خوب می شود که بابت بازی کردن با Facebook، به اشتراک گذاری مطالب و يا فيلم و موزيک هايي که برای شما جالب بوده، کامنت گذاری و Like زدن پایين پستهای دوستان و يا تعقيب روابط افراد با هم ماهيانه به شما حقوق بدهند. زندگی چقدر شيرين می شود.

اين رويا امروز به واقعيت تبديل شده است. اخيراً Facebook از وجود يک کمک هزينه تحقيقاتی وسوسه انگيز برای دانشجويان علاقمند به گذراندن يک دوره PhD در ايالات متحده امريکا خبر داده است. به دانشجويان مستعد در زمينه Internet Economics, Cloud Computing, Social Computing, Data Mining and Machine Learning, Systems و Information Retrieval ساليانه 30 هزار دلار امريکا تعلق خواهد گرفت تا در شاخه های مرتبط با موضوعات مورد نظر تحقيق نمايند.
Cameron در بلاگ شخصی خود می نويسد:
Facebook تصميم گرفته برای سال تحصيلی 2010-2011 از علاقمندان واجد الشرايط، حمايت مالی نمايد. اين حمايت مالی شامل دستمزد، هزينه تحصيل و ... واجدين خوش شانسی خواهد بود که فرم تکميل شده آنها مورد تاييد قرار بگيرد.
Michelle Pacansky-Brock بلاگر ديگر نيز، ضمن اشاره به اين خبر بر پارامتر Full-time بودن دوره تحصيلی برای متقاضی گذراندن اين دوره PhD تاکيد می نمايد. Jason Kincaid با بيان وجود 5 هزار دلار بابت هزينه های مرتبط با خريد نرم افزار و کامپيوتر و 5 هزار دلار بابت هزينه سفر، اضافه بر 30 هزار دلار هزينه تحقيقاتی ساليانه مصوب، انگيزه بيشتری را برای تکميل فرم و ارسال آن به همراه رزومه کاری به خوانندگان اين مطلب القاء می نمايد.