۲۰ آذر ۱۳۸۸

فقط احساس همدردی

علاقه ای ندارم احساس يأس و سرخوردگی را در بين خوانندگان بلاگم که جمعيتشان به استناد آمار روزانه به زور به 20 نفر می رسد و اغلب افراد خانواده ام يا تعداد انگشت شماری از دوستان و بلاگر های مالزی هستند که برای کسب اطلاع از آخرين وضعيت من به اينجا سر می زنند، ايجاد کنم. اما چه کار کنم که تحمل ديدن بعضی چيزها برايم سخت است. هر روز خبری می شنوم و يا چيزی می بينم که درد دلم را تازه می کند. وقتی می بينم دوستی حتی هزينه تهيه خوراک روزانه را صرف جويی می کند و يا ساعتها پياده روی می کند تا مجبور به پرداخت کرايه حمل و نقل نباشد و بتواند به تحقيقات خودش چند روزی بيشتر ادامه بدهد، آن هم تحقيقی که شايد به شکست ختم شود و يا ناتمام رها شود، احساس شرم می کنم. ای کاش اين داستان فقط برای يک نفر اتفاق می افتاد. ای کاش واقعاً آنقدر توانگر بودم که بتوانم مشکلات مالی دوستان هموطن و يا غير هموطن را برطرف کنم. و هزار ای کاش ديگر و اما هزاران افسوس برای اين ای کاش ها. اين همه شور و اشتياق برای دست يافتن به دانش که بالاترين ارزشهاست با وجود فقر و تنگدستی در غربت. در برابر اين همه عزت نفس دانشمندان آينده از خودم خجالت می کشم. چطور می توانم اين همه اسراف کنم و دوستانم گرسنه باشند؟ با چه رويی بايد هر روز به چهره رنگ پريده و خسته دوستانم نگاه کنم؟ اين چه فرهنگ نا ميمونی است که حتی به من اجازه نمی دهد تا تمايلم برای کمک به دوستانم را از ترس ناراحت شدن آنها به زبان بياورم؟ مگر من به يک جانی، معتاد و يا انگل جامعه می خواهم کمک کنم؟ واقعاً که خيلی بدبختم. اين را می نويسم تا فقط احساس همدردی خودم را بيان کرده باشم. پی نوشت: ممنون از ابراز محبت شما دوستان عزيز.

۱ نظر:

  1. فقر را چه باک؟ مگر نه انکه اصل است و اصل توسعه جامعه همین فقر است و باز هم آن ثروت؟ و باز تر از آن هم ثروت؟ فقر را چه باک؟ که زیر پای اهداف بزرگ له میشود...

    پاسخحذف