۲۳ آبان ۱۳۸۹

دعوت عمومی برای پيوستن به Facebook

اگر تا کنون يک اکانت شخصی در Facebook برای خود باز نکرده ايد، برای شما متاسفم. شما هنوز در عصر حجر زندگی می کنيد. امروز اگر کسی از ايجاد اکانت در Facebook و ساير شبکه های اجتماعی خودداری نمايد و يا قصد منصرف نمودن ساير افراد را از اين کار داشته باشد، بدون شک يک متحجر واقعی است.
آيا با آنچه در پاراگراف بالا نوشته ام مخالفيد؟ اگر جواب شما مثبت است، لطفاً دليل خود را در قسمت نظرات درج نماييد، شايد بتوانيد نظر من را از آنچه نوشته ام تغيير بدهيد. اما قبل از اين کار اجازه بدهيد يک سوال از شما بپرسم. با شنيدن نام کشورهای پاکستان، سوريه، چين، ويتنام، ايران، ازبکستان و کره شمالی چه احساسی به شما دست می دهد؟ اينها کشورهايي هستند که برای دسترسی به Facebook و ساير شبکه های اجتماعی موانع زيادی ايجاد نموده اند. نام اين کشورها بدون داشتن نظر سوء و صرفاً جهت اطلاع از دايرة المعارف آزاد ويکیپديا برداشت شده است.
پيش از اين هم چندين مطلب با عناوين اينترنت آينده چگونه خواهد بود؟، برنده شدن فيسبوک عليه يک مجرم اينترنتی، گرفتاری و در نهايت کمک هزينه تحقيقاتی نوشته بودم که تقريباً بی ارتباط به فيس بوک نبود. تجربه به اشتراک گذاری مطالب، گفتگوی بلادرنگ، نوشتن ديدگاه و ابراز علاقه نسبت به مطالب ارسالی دوستان، محدود نمودن بعضی از مطالب، يافتن دوستان قديمی و تماشای آلبوم های عکس که برای مشاهده عموم در پروفايل شخصی افراد بارگزاری شده، poke، مرور اخبار، بازی و تماشای کليپ های مختلف، بسيار دلپذير است. کار در محيط Facebook نياز به مهارت خاصی ندارد و کليه افراد گروه سنی الف تا ي، بدون در نظر گرفتن سطح تحصيلات و شخصيت اجتماعی قادر هستند از آن لذت ببرند. حضور دائم در Facebook شما را از مراجعه به سايتهای ديگر تقريباً بی نياز می کند و همه آن چيزی که به دنبال آن می گرديد را در اختيارتان می گذارد. هميشه با افراد خانواده و دوستان قديمی در ارتباط هستيد و هر موقع اراده کنيد می توانيد با آنها ارتباط برقرار نماييد. امکانات به روز رسانی از طريق گوشی تلفن همراه، نياز به مراجعه به Facebook را تا حد قابل توجهی کاهش می دهد. به تازگی Facebook قصد دارد با بکار گيری سرويس جديد، در زمينه پست الکترونيکی هم حرف اول را بزند. پس زمان را از دست ندهيد و تا دير نشده با ثبت نام در اين شبکه اجتماعی به جمع کاربران پرجمعيت ترين کشور اينترنتی جهان بپيونديد.

۱۱ شهریور ۱۳۸۹

بازگرداندن پارتيشنهای مخفی شده ديسک سخت در ويندوز 7

معمولاً با ظهور سيستم عامل جديد، پس از مدتی تب استفاده از آن در بين کاربران فراگير می شود. اما کاربران بدليل عدم تطابق نرم افزار های قديمی با سيستم عامل جديد، ترجيه می دهند مدتی در انتظار بمانند تا نرم افزار های قديمی آنها توسط شرکت های توليد کننده برای اجرا در محيط جديد ارتقا پيدا کند. يا از استفاده از برنامه های قديمی صرف نظر می کنند و سيستم عامل جديد را بدون نرم افزار های قديمی تجربه می کنند.عده ای از کاربران هم با استفاده از تکنيک های خاص مانند Multi-boot کردن کامپيوتر خود، از امکانات محيط قديمی و جديد بصورت همزمان استفاه می کنند، تا راندمان کامپيوتر خود را تا حد ممکن بالا ببرند.
اگر شما هم از چندين سيستم عامل به صورت Multi-boot بر روی کامپيوتر شخصی خود استفاده می کنيد، حتماً متوجه شده ايد که بعد از نصب ويندوز 7 پارتيشن های مورد استفاده در ويندوز Vista و XP، در ويندوز 7 ظاهر نمی شوند. يعنی وقتی از ويندوز 7 استفاده می کنيد، قادر به دسترسی به بخش بزرگی از اطلاعات ذخيره شده چندين پارتيشن مورد استفاده در ويندوز XP و Vista نخواهيد بود.
به نظر من اين يک نقص بزرگ برای ويندوز 7 است و اميدوارم در آينده نزديک توسط Microsoft برطرف شود.
ولی، ظاهر کردن پارتيشن های مخفی شده در ويندوز 7 بسيار ساده است. در اين پست قصد دارم يک روش فوری و قابل اجرا توسط همه کاربران کامپيوتر را به شما معرفی کنم.
برای بازيابی پارتيشنهای غير قابل ديد در ويندوز 7، ابتدا بر روی دکمه Start کليک کرده و نام برنامه diskmgmt.msc را در قسمت  جستجو يا Run Command نوشته و آن را اجرا کنيد.
با انجام اين عمل، برنامه Disk Management interface اجرا می شود. در اين برنامه شما قادر خواهيد بود کليه پارتيشنهای موجود بر روی ديسک سخت خود را ببينيد.
همينطور که مشاهده می کنيد، تعدادی از پارتيشنهايي که غير قابل ديدن بودند، اينجا ظاهر شده اند (پارتيشن بدون نام و backup). تفاوت اين پارتيشنهای مخفی با پارتيشنهای غير مخفی، عدم وجود کاراکتر نام پارتيشن، يعنی C، D، E، F و ... است. برای ايجاد نام پارتيشن، پارتيشن بدون نام را انتخاب نموده و بر روی آن Right Click کنيد. سپس بر روی Change Drive Letter and Paths کليک کنيد تا پنجره مربوط به آن باز شود.
سپس دکمه Add را کليک نماييد، تا پنجره Add Drive Letter or Path باز شود.
بدون تغيير کاراکتر پيش فرض برای پارتيشن، بر روی دکمه Ok کليک نماييد. تا کاراکتر نام پارتيشن ايجاد شود.
پس از ايجاد کاراکتر نام برای پارتيشنهای بدون نام، به کليه پارتيشنهای موجود بر روی ديسک سخت خود، در ويندوز 7 دسترسی خواهيد داشت. حال برنامه My Computer يا Computer را اجرا کرده و نتيجه را مشاهده نماييد.
با انجام اين عمليات کليه پارتيشن ها و اطلاعات موجود بر روی آن، برای همه سيستمهای عامل موجود بر روی کامپيوتر شما قابل مشاهده و دسترسی خواهد بود.
پی نوشت: اگر راه ديگری را می دانيد در قسمت نظرات برای خوانندگان اين مطلب بنويسيد.

۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

باطری لپ تاپ

نمی دانم تا به حال به اين موضوع فکر کرده ايد که چرا باطری يکی از اجزاء لاينفک لپ تاپ است؟ يا اينکه چرا مجبوريم هنگام حمل لپ تاپ وزن باطری آن را تحمل کنيم؟ باطری لپ تاپ بر خلاف نظر اکثريت، منبع انرژی الکتريکی لپ تاپ محسوب نمی شود. بلکه تنها يک ابزار کمکی است برای محافظت اطلاعات موجود در حافظه موقت کامپيوتر شما، در زمان قطع برق. پس با توجه به نکته ذکر شده، استفاده از انرژی پتانسيل الکتريکی موجود در باطری در زمانی که دسترسی به سيستم برق شهری فراهم است، يک اشتباه بزرگ می باشد.
بر پايه ادعای اغلب سازندگان، باطری های قابل شارژ متداول امروزی، بطور نوعی می توانند حدوداً 500 تا 1000 مرتبه شارژ کامل و تخليه شوند. اين ادعا برای باطری های مورد استفاده در موبايل هم صادق است. پس اگر فرض کنيم که شما روزی يک بار باطری لپ تاپ را کاملاً تخليه و برای استفاده در روز بعد مجدداً شارژ نماييد، عمر مفيد باطری لپ تاپ شما چيزی حدود يک سال و چهار ماه الی دو سال و نه ماه خواهد بود. البته باطری شما بعد از اين مدت از بين نرفته و هنوز قابل استفاده است اما با کارايي کمتر. به اين معنی که اگر باطری نو قابليت تغذيه الکتريکی لپ تاپ را برای دو ساعت داشته، باطری کهنه پس از دو سال استفاده طبق شرايط فرض فوق، می تواند تنها برای يک ساعت انرژی الکتريکی لپ تاپ شما را تامين نمايد. عملکرد باطری در طول مدت دو سال بصورت تقريباً خطی به نصف کاهش يافته و پس از آن بصورت نمايي افت می نمايد.
همانطور که در پاراگراف اول اشاره شد، باطری منبع انرژی الکتريکی برای لپ تاپ نيست. بلکه يک منبع اضطراری برای محافظت از اطلاعات موجود در حافظه موقت لپ تاپ است. بلاگ های زيادی در اينترنت وجود دارند که در مورد افزايش کارآيی باطری لپ تاپ مطالب مفيدی را ارائه داده اند. علاقه ای به کپی برداری و ارائه مجدد مطالب آنها در اينجا ندارم. فقط چند مورد را که تقريباً بلاگرهای ديگر فراموش کرده اند به آن اشاره کنند، بصورت پيشنهاد اينجا می نويسم.
  • تا جايي که امکان دارد اجازه ندهيد باطری لپ تاپ شما بطور کامل تخليه شود.
  • قبل از روشن کردن لپ تاپ، آداپتور (شارژر) را به آن متصل نموده و از برق شهر استفاده نماييد.
  • هنگام خاموش کردن، تا پايان پروسه خاموش شدن لپ تاپ، آن را از برق جدا نکنيد.
  • فراموش نکنيد پس از استفاده از محتويات CD، آن را از درايو CD/DVD خارج نماييد.
هرگز برای افزايش عمر باطری لپ تاپ، آنرا از لپ تاپ جدا نکنيد. در هر صورت با وجود واکنشهاي شيميايي طبيعی که در داخل باطری در حال روی دادن است، تاريخ انقضای آن چه بخواهيد و چه نخواهيد فرا خواهد رسيد. ارزش سلامتی اطلاعات لپ تاپ شما در هنگام قطع برق، بيشتر از بهای باطری لپ تاپ است. ضمن اينکه در صورت جدا نمودن باطری از لپ تاپ، راه ورود گرد و خاک را به لپ تاپ خود از طريق منافذ موجود در قسمت اتصال باطری باز گذاشته ايد. ذرات معلق در هوا توسط نيروی مکش فن خنک کننده و جاذبه الکترواستاتيکی به قطعات الکترونيکی داخل لپ تاپ می چسبد، راه دفع حرارت قطعات به محيط را مسدود نموده، باعث کاهش طول عمر و عملکرد قطعات سيستم شما می شود.
پي نوشت: به دو دليل مهم برای مدتی نامعلوم از نوشتن پست جديد در اين بلاگ معذورم. اين دلايل عبارتند از:
  1. فراموشی بخشی از لغات و دستور زبان فارسی رايج، نوشتن متن به زبان فارسی را برای من کمی مشکل کرده و غلط های فراوان، اسباب خنده و کنايه خوانندگان بلاگ را فراهم نموده است.
  2. کار جديدی را شروع نموده ام و وقت آزاد روزانه ام به شدت کاهش يافته است.
اميدوارم با مديريت زمان، وقت آزادی را بتوانم ايجاد کرده و دوباره بتوانم نوشتن را در اينجا از سر بگيرم. با عضويت در صفحه اين بلاگ در شبکه اجتماعی Facebook می توانيد از شروع به کار مجدد اين بلاگ، بدون نياز به مراجعه روزانه، مطلع گرديد.

۲۹ فروردین ۱۳۸۹

چرا من عاشق تنهايي در آزمايشگاه هستم؟

معمولاً افرادی که وارد رشته های مهندسی، خصوصاً مکانيک و برق می شوند دارای پيش زمينه قوی در فيزيک و رياضی هستند. اما اين اصل در مورد من، به هيچ وجه صدق نمی کند. من از رياضی و فيزيک هيچ چيز نمی دانستم و هنوز هم چيز زيادی نمی دانم. وقتی گواهی سيکل راهنمايي خودم را دريافت کردم، آنقدر معدل نمرات من پايين بود که همه دبيرستان های اصفهان از ثبت نام من خودداری نمودند. حتی مدير يکی از دبيرستانها به من توصيه کرد، با اين معدل و تعداد دروس تجديدی که تو داری، بهتر است وقت خودت را با درس خواندن تلف نکنی و قبل از اين که به سن خدمت اجباری سربازی برسی، سر يک کار آبرومند مثل صافکاری، مکانيکی يا نقاشی اتوموبيل بروی، تا در آينده برای خودت استاد کار ماهر بشوی.
بالاخره يک روز مانده به شروع سال تحصيلی يک هنرستان با هزار و يک پيش شرط و تعهد من را ثبت نام کرد. از آنجايی که آن هنرستان يک رشته بيشتر نداشت، به ناچار وارد رشته برق شدم. آن روزها برای آينده يک هدف مشخص نداشتم. رفتن من به سر کلاس فقط برای راضی نگاه داشتن والدينم بود. سال اول هنرستان کارگاه به چهار بخش سوهان کاری، ورق کاری، جوشکاری و برق تقسيم می شد. هنرجو ها به چهار گروه تقسيم می شدند و هر گروه اين چهار دوره را بصورت شيفتی در طول سال تحصيلی فرا می گرفت. هفته ای 16 ساعت بیگاری.
يکی از روزهای پايانی سال تحصيلی، مدرس کارگاه در حال آموزش شبکه برق سه فاز بر روی تابلو برق از پيش نصب شده بود. تابلو را برق دار کرد تا قسمت خود نگهدار کنتاکتور را به ما عملاً نشان بدهد. بطور ناخودآگاه دستش بر روی يکی از تقسيمات سيم های لخت گذاشت. در آن زمان استفاده از کليدهای محافظ مينياتوری سريع امروزی متداول نبود، و اغلب از فيوزهای فشنگی با تاخير زياد استفاده می شد. خوشبختانه زير پای مدرس عايق بود و جريان برق از بدن و قلب او عبور نکرد. اما کف دستش به سيم های لخت چسبيده شد و تا چند ثانيه پس از عمل نمودن فيوز فشنگی نتوانست دستش را از تابلو جدا کند. همه ترسيده بودند و متحير به صحنه نگاه می کردند. مدرس از اين اتفاق شوک شده و زبانش بند آمده بود. سريع بر اساس آموزشی که ديده بوديم، از او خواستيم روی زمين دراز بکشد، علايم حياتی او را چک نموده و برای نجات او تلاش می کرديم تا آمبولانس برسد.
بر خلاف ساير بچه ها که با تلاش فراوان مشغول نجات جان مدرس بودند، من حس و حال ديگری داشتم. با تعجب از خودم می پرسيدم، چرا مدرس کارگاه با اين که چند ثانيه دچار برق گرفتگی شد، هنوز زنده است؟ بويي عجيبی پس از حادثه به مشام من رسيد بویي شبيه به گوشت کباب شده بود. به دست سوخته مدرس کارگاه که دچار خونريزی شديد شده بود نگاه کردم، حدس من درست بود، قسمتی از گوشت کف دستش بر اثر گرمای ناشی از برق گرفتگی پخته شده بود. با بررسی اين حادثه چرا های زيادی در ذهنم پديدار شد که برای پاسخ دادن به آنها تصميم گرفتم علم برق و بخصوص قانون اهم را به خوبی بياموزم.
حدوداً 15 سال می شود که جواب سوالاتم را پيدا نموده ام. در طول اين مدت آزمايشات زيادی را انجام دادم که اکثراً با موفقيت روبرو شده اند و راهم را برای تحقيقات بيشتر باز کرده اند. امروز مطمئنم منشاً بوی گوشت کباب شده بر خلاف آنچه در آن زمان تصور می نمودم، ناشی از آتش سوزی و اتصال کوتاه سيمهای برق نبوده است، بلکه بر اثر عبور جريان الکتريکی از گوشت دست معلم آزمايشگاه و تبديل آن به انرژی گرمايي اتفاق افتاده است. امروز برايم به خوبی روشن شده است که هر چه فرکانس برق زياد تر باشد، آسيب ديدگی از برق گرفتگی به چند دليل کمتر است. يعنی برق گرفتگی توسط جريان DC خطرناک ترين نوع برق گرفتگی محسوب می شود. همچنين هر چقدر مدت زمان عبور جريان الکتريکی از بدن بيشتر طول بکشد، آسيب بيشتری به بافت بدن وارد خواهد شد.
ديروز يکی از دوستان که برای ديدن من به آزمايشگاه آمده بود، از ساعت حضور من در آزمايشگاه شکايت کرد و پرسيد چرا مثل بقيه صبح ها به آزمايشگاه نمی آيم؟ تا مجبور نباشد برای ملاقات من نيمه شب مراجعه کند. در جواب او فقط لبخند زدم، اما امشب تصميم گرفتم اين پست را بنويسم. اميدوارم بتواند اين متن را بخواند و دليل اين کار من را به خوبی متوجه شود.
چند سال است که يکی از تفريحات من در آزمايشگاه، بازی با سيم های برق دار است. البته برقی که با شرايط دلخواه و مناسب با نوع آزمايش، خودم آن را توليد کرده ام. بعضی وقتها با انگشتانم، سيم های لخت برق دار را لمس می می کنم، تا آنچه حدس می زنم قرار است اتفاق بيافتد را در وجود خودم احساس کنم. برای اين کار و جلوگيری از اتفاق ناگوار نياز به ضريب حفاظتی بالا تمرکز و سرعت عمل زياد دارم. به علاوه اينکه، همه اينها هميشه نيازمند آرامش، سکوت و عدم اضطراب است. به همين دليل اغلب با استفاده از سکوت و آرامش نيمه شب تا صبح، و همچنين عدم حضور افراد ديگر در آزمايشگاه، در تنهايي به آزمايشات خودم می پردازم. هميشه بی خيال و از هفت دنيا آزاد هستم. به همه اتفاقاتی که مزاحم آرامش من می شود و اضطراب را در من زياد می کند بی اعتنا هستم، و سعی می کنم تا جايي که امکان دارد از آنها پرهيز کنم.
حدود 18 سال است که سيم های لخت برق را لمس می کنم و چند ثانيه قبل از هر بار لمس کردن سيم های برق به خودم می گويم، اين نفس آخری است که دارم می کشم. پس بهتر است از آن تا می توانم لذت ببرم. هرچند تا امروز توفيق به درک واصل شدن بدست نيامده است. ولی مطمئنم دير يا زود اين اتفاق خواهد افتاد. شايد دفعه بعد آخرين آزمايش را انجام خواهم داد. خيلی وقت است که ديگر از مرگ هراسی ندارم. چون هر روز دارم با اشتياق به استقبال آن می روم. اميدوارم قبل از اين اتفاق بتوانم نتايج آزمايشات انجام شده در طول اين چند سال را در يک مجموعه جمع آوری کنم و برای استفاده ديگران، منتشر کنم. امان از تنبلی!
سال 1999 در يکی از آزمايشگاه های شرکت تابان نيرو، چشمم به يک ترانسفورماتور متغير افتاد. آن را به برق وصل کردم و همراه با زياد کردن اندازه ولتاژ با انگشتانم ترمينال خروجی ترانسفورماتور را لمس می کردم تا ببينم آستانه احساس درد به ازای چه ولتاژ و جريانی اتفاق می افتد. در همان حال يکی از دوستان به شوخی گردن من را فشار داد. از آنجايي که بر روی کارم متمرکز بودم، با احساس کردن دست او بر روی گردنم، حواسم نا گهان پرت شد و ولتاژ را بدون کنترل افزايش دادم. اين ماجرا باعث برق گرفتگی من و او شد، اما به دليل رعايت کامل شرايط حفاظت الکتريکی، به خير گذشت. از آن روز تصميم گرفتم ديگر وقتی افراد ديگر در آزمايشگاه حضور دارند، هيچ آزمايشی را انجام ندهم. به خاطر دارم بعد از اين که حالش بهتر شد، شروع کرد به فحش دادن و بعد نصيحت کردن. او گفت:
بدبخت، با برق بازی نکن. الان جوان هستی. کله ات داغ است و نمی فهمی چه بلايي داری سر خودت می آوری. اگر شانس آوردی و کشته نشدی، با اين کارهايي که می کنی، اول کچل، بعد ديوانه و در آخر هم عقيم خواهی شد.
فکر کنم راست می گفت. تا حالا شانس آورده ام و کشته شدم. همانطور که او پيشبينی کرده بود، اول کچل شدم و بعد ديوانه. اما در مورد مورد سوم هنوز مطمئن نيستم. شايد آن را هم شده باشم ولی خبر ندارم.

۲۳ فروردین ۱۳۸۹

توليد چارت آماری به وسيله مرورگر اينترنت

حتماً با اين مشکل برخورد داشته ايد که برای انتشار داده های آماری خود در محيط وب بصورت گرافيکی، نياز به تبديل چارت آماری توليد شده در يک نرم افزار کاربردی مثل Ms-Excel به فايل گرافيکی داريد. اما ممکن است نرم افزار مورد نظر بر روی کامپيوتر شخصی شما نصب نشده باشد. آنگاه چه بايد کرد؟
توليد فايل گرافيکي چارت داده هاي آماري شما، بدون نياز به هيچ نرم افزار کاربردي امکانپذير است، و روش ساده اي دارد. Google با ارائه سرويس Google Chart Tools اين امکان را به شما مي دهد تا تنها با تايپ کد ساده بصورت URL (آدرس اينترنتی) که حاوي داده هاي آماري، نوع نمودار مورد نظر شما، ابعاد نمودار بر حسب Pixel و ... فايل گرافيکي چارت دلخواه خود را توليد نموده و آن را در بلاگ خود نمايش دهيد و يا آن را در اسلايد هاي پاورپوينت خود بگنجانيد.
برای مثال اگر شما اطلاعات مربوط به ميزان بارندگی در ماه های سال را بخواهيد در يک نمودار ميله ای با ابعاد عرض 380 Pixle و طول 200 pixle نمايش دهيد، بايد کد آدرس اينترنتی زير را در نوار آدرس خود تايپ نماييد:
http://chart.apis.google.com/chart?
cht=bvs&
chs=380x200&
chxt=x,y&
chxl=0:|Jan|Feb|Mar|Apr|May|Jun|Jul|Aug|Sep|Oct|Nov|Dec&
chd=t:20,25,18,30,50,15,5,0,0,5,15,25
در نهايت با توليد کد آدرس اينترنتی فوق، نتيجه بصورت نمودار گرافيکی زير ظاهر خواهد شد:

اکنون با کپی کردن اين تصوير توليد شده می توانيد آن را در محل مورد نظر خود بکار ببريد. توليد انواع مختلف نمودار های آماری گرافيکی، فرمول های رياضی، بارکد و ... نيز با استفاده از همين سرويس، به راحتی امکانپذير است. به عنوان نمونه در پست قبلی برای توليد فرمول ها و در مطلبی با عنوان بررسي آماري سه ماه اخير برای توليد گراف های آماری از اين سرويس گوگل استفاده نموده بودم. همچنين در گذشته، ديگر امکانات کاربردی Google، برای دانش آموزان، دانشجويان، محققين و کاربران اينترنت، نظير ويرايشگر فرمولهای رياضی و پيش نمايش سريع اسناد آنلاين، در همين بلاگ معرفی شدند. و نيز اشاره شد که برای برآورده نمودن نيازهای امروزی کاربران وب، Google در حال توليد زبان برنامه نويسی جديدی با نام Go می باشد. اميدوارم اين مطالب برای خوانندگان بلاگ مفيد باشند.

۱۹ اسفند ۱۳۸۸

ترک اعتياد و عوارض ناشی از آن

اعتياد بدترين بلای عالم و رها شدن از دست آن بسيار سخت و همراه با عوارضی سنگين است که برای مدت طولانی، زندگی روزمره انسان را تحت تاثير خود قرار می دهد. تاثيراتی ناشی از تحول در ساختار بيولوژيک بدن انسان. اعتياد ساکت و بدون آن که متوجه حضور او شويد وارد زندگيتان میشود و خود را با شرايط روحی و جسمی شما سازگار می سازد. جزئی از شما می شود. تا آنجا که به هيچ قيمتی راضی به جدايی از آن نمی شويد. مگر کسی قبول می کند که دستش را قطع کنند!

اعتياد طولانی من هم برای خودش داستانی شده. هرچند در ابتدا کمک زيادی به پيشرفت سريع فکری من کرد، اما به تدريج باعث تقليل توان مبارزه با مشکلات بدون مصرف روزمره در من شد. مبارزه با اعتياد را از حدود يک ماه قبل آغاز نمودم و سعی می کنم هر چه زودتر به زندگی عادی خودم باز گردم. مطمئن هستم، بررسی علل اعتياد به عدم بازگشت مجدد به آن کمک زيادی خواهد نمود.
نوشيدن قهوه تلخ را هر چند در ابتدا با بی ميلی شروع کردم. اما به دليل عدم وجود آب سالم در شهر های محروم در جنوب و جنوب شرقی ايران، تنها راهي بود براي مجبور ساختن من به جوشاندن آب. نوشيدن قهوه را با 1.8 ليتر در روز آغاز نمودم. با افزايش فشار کار و نياز مداوم به مايعات، مصرف قهوه را بالا بردم. پس از گذشت چند ماه تصميم گرفتم براي کنترل قند خون، از مصرف شکر پرهيز کنم. تاثير کافئين قهوه بر مغزم افزايش يافت. بجای اين که مغزم قند بسوزاند، به کافئين عادت کرد. بدون نوشيدن يک فنجان قهوه هر نيم ساعت يک بار، محال بود کاری انجام دهم.
همواره به اشعار و انديشه هاي جلال‌ الملک ايرج‌ ميرزا علاقه زيادي داشتم. اشعار و انديشه او در مسائل اجتماعی، دارای معانی بسيار صحيح و عمیق است. او در بيتی از اشعار خود در اهميت علم می گويد:
تکيه بر حسن مکن، در طلب علم برآي، اين درختيست که هر فصل دهد بر تو ثمر
من هم دقيقاً همين کار را انجام دادم و همواره در همه کار ها سعی کرده ام از روابط علمی استفاده کنم، و دقت می کنم هيچ کاری بدون تکيه به روابط علمی ثابت شده انجام نشود. اما مثل اينکه، تبليغات مثبت و استفاده ابزاری از علم نيز بی تاثير در افزايش شدت اعتياد من به قهوه نبود. بر اساس معادله:

همان معادله معروف انرژی Albert Einstein، برای افزايش مقدار انرژی، بايد يکی از پارامترهای طرف ديگر معادله افزايش پيدا کند. افزايش c به دليل مربع بودن خيلی خوب است، ولی کنترل اندازه سرعت نور ماوراء قدرت بشر است و فقط خدا قادر به تغيير آن می باشد. تنها پارامتری که به سادگی قابل افزايش است جرم m است. جرم مايع با حجم و چگالی رابطه دارد. حجم زياد مايع باعث می شود دفعات زيادی به توالت نياز پيدا کنم. پس بنابراين با توجه به رابطه:

برای افزايش جرم بايد غلظت قهوه را زياد کرد. در اين صورت انرژی بيشتر در حجم کمتر توليد خواهد شد. انواع قهوه را در اين چند سال آزمايش نموده و به اين نتيجه رسيده ام که قهوه خوب و تاثيرگذار بايد داراي ذرات بيشتري به ازاي هر قاشق چاي خوري، نسبت به قهوه هاي ديگر داشته باشد. اين هم سوء استفاده از علم توسط من که دود آن اول در چشم خودم رفت. به قول مولوی:
تیغ دادن در کف زنگی مست به که آید علم، ناکس را بدست
اکثر معتادان عالم، دو عامل "دوستان بد" و "ذغال خوب" را از عوامل موثر براي کشيده شدن به اعتياد مي دانند. در مورد من عامل اول اثری نداشت، ولی عامل دوم بسيار موثر بود.
انگيزه ترک اعتياد از زمانی در من شروع شد که متوجه سفيد شدن سريع موهای سرم شدم. سفيدی مو در سن بيست و چند سالگی زياد جالب نيست. چرا که بسياری از امکانات ارزان قيمت نظير تماس تلفنی ارزان و طولانی مدت، تخفيف هزينه اقامت در هتلهای مجلل و ... فقط برای جوانان کمتر از بيست و هفت سال ارائه می شود و موی سفيد همه برنامه ريزی ها را خراب می کند. پس بايد جوان بود و جوان ماند.
با روش معکوس يعنی با کاهش غلظت قهوه و افزايش حجم آب شروع به ترک اعتياد تدريجی نمودم. تقريباً نوشيدن قهوه را به يک تا دو فنجان رقيق شده در هفته کاهش داده ام و اميدوارم در مرحله بعد بتوانم برای هميشه و بطور کامل از شر اين بلای خانمانسوز راحت شوم. اما حالا بی خوابی شبانه و بی حالی و بی حوصلگی روزانه کمی اذيت می کند و ميل نوشيدن قهوه در ساعات خاصی از شبانه روز وسوسه ام می کند. اينها عوارض ناشی از ترک اعتياد هستند. از ابتدا جدول داده از زمان احساس تمايل به نوشيدن قهوه جمع آوری کرده ام اما چون هيچ رابطه معنی داری در آن پيدا نکردم فعلاً از انتشار آن خودداری می کنم. هر وقت احساس تمايل به نوشيدن قهوه همراه با تشنگی است، کمی آب می نوشم. و هر موقع احساس خماری می کنم، سراغ دوستانم می روم و با کمی گپ دوستانه اين احساس به فراموشی سپرده می شود. با تشکر از دوستانی که در اين مدت من را تحمل کرده اند.

۰۸ اسفند ۱۳۸۸

همه چيز عوض شده

امشب فرصتي شد تا به عکسهاي قديمي نگاهي بياندازم. به اين که چه بودم و چه شده ام. چه زود همه چيز را فراموش کرده ام. چطور به اين خوي حيواني دچار شده ام؟
علاقه شديد من در زندگي تنها سه چيز بودند. اول فوتبال، دوم کتاب و سوم مدارات الکترونيکي. علاقه به بازي فوتبال، با دو اتفاق ناگوار پشت سر هم که باعث آسيب ديدن دو دستم و بستري شدن در بيمارستان براي مدتي شد، کم کم تبديل به علاقه به تماشاي فوتبال شد. علاقه به بازي کردن با مدارات الکترونيک، تبديل به حرفه و شغل دائمي من شد. اما چه اتفاقي افتاد براي علاقه من به خواندن کتاب؟

به خاطر مي آورم تمام پولي که در ايران داشتم، فقط صرف دو چيز مي شد. بليط اتوبوس عمومي و کتاب. اغلب وقت بيکاري ام را اطراف کتاب فروشي هاي محل زندگيم سپري مي کردم. بيشتر کتابهاي فني و بعضي مواقع هم کتب ديني. البته تا به حال براي خريد کتاب مذهبي هيچ پولي خرج نکرده ام. روزانه چهار تا پنج ساعت در داخل اتوبوسهاي شهري معطل مي شدم. اين وقت هرز را صرف مطالعه مي کردم. آنقدر علاقه به مطالعه و عميق شدن در مطالب داشتم که شپشهاي موجود در موهايم و آنچه در اطراف اتفاق مي افتاد را فراموش مي کردم. مطالب شيريني که از خواندنشان خسته نمي شدم. تنها چيزي که هنوز بعد از گذشت سالها معتقدم در مورد آن با والدينم اختلاف داشتم، نگهداري از کتابهاي خوانده شده و يا در حال خوانده شدن بود. چندين بار من را مجبور کردند اين کتابها را با خودم به اين طرف و آن طرف منتقل کنم. کاري بسيار طاقت فرسا که بدليل اينکه علاقه اي نداشتم کسي به اموال و اسرار شخصي من دست بزند، بايد به تنهايي آن را انجام مي دادم. اما چند عامل باعث شد اين عادت خوب را از دست بدهم.
  • ورود کامپيوتر به عنوان بخشي از زندگي روزمره من.
  • آواره شدن و از اين شهر به آن شهر رفتن
  • گران شدن کتاب و ترجيح دادن به خواندن کتاب در محيط خسته کننده کتابخانه
  • از دست دادن انگيزه و روي آوردن به خواندن مقالات و روزنامه هاي بي ارزش
  • خريدن موتور سيکلت و عدم استفاده از اتوبوس
با اين که اين عادت خوب را از دست داده ام، اما تفاله اي اين عادت قديمي باقي مانده اند و مانند زباله هاي هسته اي، همواره دردسر سازند. مجبور به ترک ايران شدم. اول قصد داشتم همه کتابها را با آتش نابود کنم و از شر آنها راحت شوم. اما بعد اين تصميم عوض شد. همه کتابها را به اميد روزي که برگردم و با کانتينر با خودم به خارج از کشور منتقل کنم، با دقت و حوصله در جعبه هاي قابل حمل بسته بندي نمودم. درب اتاقم را مهر و موم کردم و به محل تازه براي اقامت موقت آمدم. رفته رفته آب و هواي خارج به من ساخت و علاقه بازگشت به کلي به فراموش شد.
اين چند سال هر بنده خدايي که قصد سفر به مالزي را داشت و قبل از آمدن با مادر من ملاقات مي کرد، سراغ کليد آن اتاق را از من مي گرفت. چرا که مادر نازنين من مي خواست آن اتاق را خالي کند و کاربري تازه اي را براي آن ايجاد کند. از آنجايي که به حساسيت زياد من به آن اتاق به خوبي آگاه بود، هر بار به بهانه اي که مثلاً براي گرفتن کوپن به شماره کارت ملي نياز داريم و يا بايد دفترچه بيمه را باطل کني و ... سعي مي کرد دل من را نرم کند و به کليد آن اتاق دست پيدا کند.
بالاخره بعد از مقاومت چندين ساله از طرف من، مادر مهربان دوست خوبم مهندس محمد علي توفيق به مالزي تشريف آوردند و من نتوانستم به درخواست ايشان جواب منفي بدهم و کليد را دادم تا با خودشان به ايران ببرند. اخيراً مادرم به مالزي آمد و من سراغ کتابها را از او گرفتم و به او يادآوري نمودم که مبادا کسي کتابهايي را که با خون و دل و رنج و مشقت فراوان نگهداري کرده ام دست بزند. اما مادرم گفت ما از خانه اي که تو به ياد داري اسباب کشي کرده ايم، و کتابهاي تو را هم به سختي جابجا کرديم.
هر چند سنت ديرينه را شکست و کتابها بدون حضور من جابجا شد، ولي از شنيدن به رنج افتادن مادرم براي حمل آنها بسيار ناراحت شدم. به خوبي مي دانم که جابجا کردن اين همه جعبه سنگين چقدر سخت است. پس از اين همه سال که تلاش کرد سه فرزندش را به جايي برساند، اينک ديگر فرزندي ندارد که براي انجام کارهاي کوچک در کنار او باشد و به او کمک کند. اين تقدير روزگار است و کسي نمي تواند آن را تغيير دهد.
با اين همه تفاسير، مي خواهم دوباره به عادت قديم رجوع کنم. زندگي ارتجاعي و منزوي از اجتماع را دوباره تجربه کنم. اما اين بار با استفاده از آخرين دست آوردهاي تکنولوژي. کامپيوتر اولين چيزي است که بايد قرباني شود. تا امروز باورم نمي شد اين زبان بسته عامل همه اين تغييرات در زندگي من شده باشد. به زودي آن را نابود مي کنم و با پولش يک موبايل مي خرم. صفحه موبايل بايد آنقدر بزرگ باشد که بتوانم کلمات موجود در صفحات فايل کتابها و مقالات مورد نياز را به راحتي و در هر شرايطي بخوانم. همچنين، بايد قابليت استفاده از نرم افزار ها را به من بدهد، زيرا من ديگر کامپيوتر نخواهم داشت. از اين به بعد کتابخانه و تمام وسايل مورد نياز براي کار روزمره را به راحتي در جيب خودم حمل خواهم نمود و مزاحمتي براي سايرين ايجاد نخواهم کرد. دنيا هر روز براي راحتتر شدن ما در حال تغيير است. ما نيز بايد با ديدن اين تغييرات، تغيير کنيم.

۳۰ بهمن ۱۳۸۸

سياستمدار و پولدار دوست داشتنی

ايستگاه فضايی بين المللی International Space Station در مداری نزديک به سطح زمين (حدوداً بين 278 تا 460 کيلومتر) واقع شده است. اين مجموعه آزمايشگاهی عظيم فضايي در يک دوره 24 ساعته، 15.7 مرتبه به دور زمين گردش می کند. سرعت حرکت اين مجموعه 27,424 کيلومتر در ساعت می باشد. به دليل اين که اين ايستگاه در مداری بالاتر از شروع لايه Ionosphere گردش می کند، ارتباط با اين ايستگاه از طريق طيف امواج راديويی خاصی صورت می گيرد. اين طيف فرکانسی نسبت به تغييرات يونی وابسته به تغييرات دما در طول شبانه روز در اين لايه، از ضريب تضعيف و حساسيت کمتری برخوردار هستند. شرايط زندگی و تامين انرژی در اين ايستگاه فضايی هم از ويژگی های خاص خود برخوردار است. برای تماشای ماکت شبيه سازی شده از اين ايستگاه و اطلاعات بيشتر، می توانيد به موزه آژانس فضايي ملی مالزی مراجعه نماييد. بازديد از اين موزه را به تمام دانش آموزان و خانواده هايي که برای گردشگری و سياحت به مالزی مراجعه می کنند و همچنين خوانندگان اين بلاگ توصيه می نمايم.

در تاريخ 17 فوريه 2010، پرزيدنت Obama، به همراه دانش آموزان تماس تلفنی با پرسنل حاضر در اين ايستگاه فضايي برقرار نمود. در اين تماس پرزيدنت Obama ترجيح داد به احوال پرسی مختصری اکتفا کند و اين فرصت را به دانش آموزان دهد تا سوالات خود را مطرح نموده و جواب سوالات خود را از طرف پرسنل ايستگاه فضايي بين المللی دريافت نمايند. سوالات و جواب های مطرح شده در اين محاوره در نوع خود جالب است.

معتقدم، اين عمل را با توجه به سوابق علمی پرزيدنت Obama نمی توان تنها يک ژست سياسی ساده دانست. بيشترين چيزی که از اين فيلم دريافت می شود ايجاد نوعی حس کنجکاوی و انگيزه برای انجام کارهای علمی در دانش آموزان امريکايي است. اما به غير از پرزيدنت Obama که به دليل مردمی بودن و سادگی تبديل به سياستمداری دوست داشتنی شده، در بين پولدارها هم آدم دوست داشتنی وجود دارد. سخنرانی منتشر شده اخير Bill Gates نشان می دهد او بدون توجه به شخصيت کاذبی که مال دنيا برای هر آدم بی جنبه ای می سازد، هنوز به تحقيق و کسب دانش اهميت می دهد.

او که بدون شک موثرترين فرد در تحول صنعت کامپيوتر و نرم افزار جهان محسوب می شود، در تمام اين سالها ساده زيستی را به شمارش اسکناس ترجيح داده و هنوز در فکر تحقيق در جهت خدمت به بشريت است. چه خوش گفت فردوسی پاکزاد، که رحمت برآن تربت پاک باد:
ز دانا بپرسید پس دادگر که فرهنگ بهتر بود يا گوهر
چنين داد پاسخ بدو رهنمون كه فرهنگ باشد ز گوهر فزون
كه فرهنگ آرايش جان بود ز گوهر سخن گفتن آسان بود
گهر بي‌ هنر زار و خوارست و سست به فرهنگ باشد روان تندرست

۲۵ بهمن ۱۳۸۸

والدين من در مالزی

سرانجام بعد از چند سال امروز و فردا کردن من، والدينم به مالزی آمدند تا از نزديک ببينند من در اينجا چه کار می کنم! دليل اصلی که باعث شد آنها به من شک کنند و اين سفر طولانی و مشقت بار را با توجه به کهولت سن، دوری مسافت، نبود شرايط مساعد و ايمن نقليه مسافرتی به جان بخرند و به اينجا تشريف بياورند عبارتند از:
  1. تبليغات منفی توسط عده ای دوست نما
  2. عدم تماس از طرف من با ايران در طول اين چند سال
  3. مرموز نويسی پست های بلاگ
هرچند مطمئنم دليل دوم و سوم از دليل اول برای آنها مهمتر بوده است. در هر صورت من عاشق اين دو فرشته آسمانی هستم. حتی اگر آنها به سلامت بودن من از لحاظ روانی و جسمانی اعتقاد نداشته باشند. هدف تمامی تلاش من در اين سالهای دوری سربلندی و کسب افتخار تنها برای آنها بوده و بس.
جمعاً توانستم شش شبانه روز را در کنار والدينم سپری نمايم. دوست نداشتم اين لحظات شيرين به اين زودی ها تمام شود. تقريباً تمام وقتم را با آنها گذراندم. سعی کردم کليه تماسهايی که با من در اين مدت گرفته شد را بی پاسخ بگذارم. اين امر باعث دلگيری بسياری از دوستان نزديکم شد که با توجه به شرايط منحصربفرد که در آن قرار داشتم، دلگيری آنها برایم کوچکترين اهميتی ندارد.
چيزی که من را در اين مدت رنج می داد اين بود که نتوانستم وسيله نقليه مناسبی را با همه تلاشی که در اين چند هفته نمودم، تهيه کنم. علت آن به هيچ وجه مادی نيست (خوردو ارزانترين و ساده ترين چيزی است که در مالزی می توان پيدا کرد خصوصاً اگر دوست خوب و با تجربه ای در اين زمينه مانند اميدرضا سعادتيان داشته باشی) دليل آن تنها بی استعدادی من در رانندگی و عدم موفقيت در آزمون بی خاصيت گرفتن گواهینامه رانندگی است. اين مشکل با ترفند آشنايی با فرهنگ بومی ملل و استفاده از وسايل حمل و نقل عمومی به تبعيت از جهانگردان حرفه ای اروپايی و امريکايي مرتفع شد، ولی به خوبی می دانم که به دلشان نچسبيد.
با توجه به گستردگی جاذبه های توريستی مالزی، تنها موفق به بازديد از تعداد قليلی از آنها شديم. ماشين کابلی Genting Highland، آکواريوم زيرزمينی و پل هوايي برجهای دوقلو، شهر خلوت و زيبای پوتراجايا، جنگل و پارک مرکزی کوالالومپور، پارک پرندگان و باغ ارکيد، Sunway Pyramid و چند مرکز خريد از جمله مکانهايي بودند که با توجه به کمبود وقت موفق به بازديد از آنها شديم. بازار کامپيوتر و قطعات الکترونيک که از جذابترين مکانهای مالزی برای من به شمار می رود، هيچ جذابيتی برای پدر و مادرم نداشت. آنها فقط از مودب بودن فروشندگان، آرامش، مناظر طبيعی و سر سبزی مالزی لذت می بردند.
چيزی که من هيچ وقت به آن توجه نمی کردم، جوان بودن اکثريت جامعه مالزی بود. چروکهای صورت و وجود چند تار سفيد شده مو در کله طاس من در مقايسه با قوم مالايي و چينی باعث نگرانی مادرم شده بود و هيچ روزی را از بدون غصه پير شدن زود هنگام پسرش به شب نرساند (اين ديگه تقصير من نيست).
شب آخر حضورشان در مالزی به نصيحت کردن من سپری شد. "آرش دروغ نگو" مهمترين خواسته پدر و مادرم از من بود. برای پدر و مادرم مهمترين چيز درستکار بودن من است. آنها بسيار از دروغگويي من ناراحت بودند. به آنها توضيح دادم که من پسر خوبی هستم و هيچ وقت دروغ نمی گويم و فقط بعضی از وقت ها بصورت مصلحتی و برای اين که کسی تا لحظه آخر سر از کارم در نياورد و مزاحم مسائل شخصی و خصوصيم نشود، راستش را به کسی نمی گويم که اين دروغ محسوب نمی شود. اما آنها باز اصرار داشتند که اين کار دروغگويي محسوب می شود. جواب من در نهايت اين بود:
چشم قول می دهم از اين به بعد ديگر به هيچ وجه دروغ نگويم، چه مصلحتی و چه ...
مسئله ديگر بلاتکليفی و بی هدفی من بود که آن هم به زودی مرتفع خواهد شد. ورزش و تندرستی، تغذيه و مسکن مناسب هم از دقدقه های ديگر آنها بود. قول دادم به محض اينکه تکليفم مشخص شد آنها را عملی کنم. به سياست هم کاری نداشته ام، ندارم و نخواهم داشت. جمله "درس و آزمايشگاه همه چيز نيست" شيرين ترين جمله ای بود که از پدر و مادرم شنيدم. ای کاش 25 سال قبل، پيش از اين که آلوده اينها شوم، اين جمله روحانی را می شنيدم.
در آخر پدر و مادرم مالزی را به مقصد ايران ترک نمودند. جدا شدن از آنها برايم خيلی سخت بود. ای کاش برای هميشه پيش من زندگی می کردند. به انتهای سالن فرودگاه رفتم و تا آنجا که امکان داشت بلند شدن هواپيما و پرواز آنها به سمت ايران را مشاهده کردم. ديوارهای سالن فرودگاه، اجازه تعقيب هواپيما را تا انتها نمی دادند. دوباره تنها شدم. تنهای تنها...

۰۶ بهمن ۱۳۸۸

عاقبت طمع کار

همانطور که نصف قريب به اتفاق خوانندگان بلاگ که هر روز من را در آزمايشگاه ملاقات می کنند مطلع هستند دو سه هفته اخير، به دنبال خريد يک ترانسفورماتور هستم. داستان از آنجا شروع شد که برای تغذيه دائمی يک سيستم، نياز به 50 آمپر دارم. اما کليد های محافظتی متداول در مالزی ما را به 32 آمپر محدود کرده. از طرف ديگه قطر کم سيم موجود و مسافت دور از پست برق محلی اجازه کشيدن بيش از 10 آمپر دائمی را از شبکه در محل نصب سيستم، غير ممکن نموده است. در صورت اتصال مستقيم مصرف کننده به شبکه يک آتش سوزی هم علاوه بر مخارج سنگين اوليه، روی دست من خواهد ماند و ...
با يک روش خيلی ساده حساب کردم با 415 ولت و 10 آمپر حدود 12.5 کيلو ولت آمپر يا 16.7 اسب بخار می توانيم از شبکه دريافت کنيم بدون اين که اتفاق ناگواری رخ دهد. توان مورد نياز ما فقط 10 کيلو ولت آمپر است. با ارائه کلی نمايش نامه، اسلايد و ايميل نگاری، بالاخره صاحب کار را پس از چهار ماه راضی شد که اجازه بدهد، کمی سيستم برقی کارگاهش را دستکاری کنم. او نيز قبول کرد، به اين شرط که حداکثر روی اين کار 3000 رينگيت سرمايه گزاری کند و من هم هر چقدر ارزانتر تمام کردم مابقی پول را به من بدهد.
دست به کار شدم تا هر طور شده بخش اعظمی از اين 3000 رينگيت را به دست آورم و با آن تمامی مشکلات اقتصادی ام را حل نمايم. از استشمام بوی دلپذير اسکناس از خود بی خود شده بودم و شب ها در عالم رويا برای برطرف نمودن کليه عقده های اقتصادی زندگيم نقشه می کشيدم. رفتن به رستوران و خوردن تا حد مرگ، ثبت نام در کلاس تعليم رانندگی و شرکت در آزمون گواهينامه، خريدن يک سيم لخت کن اتوماتيک، تعويض لاستيک چرخ عقب موتورسيکلت، يک تعمير و آچار کشی اساسی (خوب شد يادم آمد 100 کيلومتر ديگه که با موتور بروم بايد روغن موتور را تعويض کنم). همه اين آرزوها تنها با تهيه يک ترانسفورماتور کوچولوی کاهنده ولتاژ قابل دسترسی بود. اما همچنان غافل بودم از پند ارزشمندی که در نخستين بيت ديوان اشعار لسان الغيب خواجه حافظ شيرازي نهفته است:
الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوي نافه‌اي کاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل‌ها...
در ابتدای کار نتايج شبيه سازی و برآوردهای اوليه اميد رياضی دستيابی به 85% از 3000 رينگيت را با خطای کم نشان می داد. به سمت کوالالومپور عزيمت کردم و قيمت سيم و هسته ترانس و مخلفات ديگر را جويا شدم. برگشتم و محاسبه کردم. حجم سيم مورد نيازم بيشتر از سايز هسته ترانس موجود در بازار بود. برای حل اين مشکل، تنها دو راه وجود داشت، نخست خريد هسته با سايز بزرگتر از سوپلاير و دوم خريد ترانسفورماتور آماده. خريد از سوپلايزر تعداد دست در کار را زياد می کرد و با توجه به قيمت بالا به هيچ وجه اقتصادی نبود. روش دوم را امتحان کردم. بعد از کلی تاب خوردن در کوچه پس کوچه های کوالالومپور، يک نفر قول پيچيدن و تحويل سريع ترانسفورماتور مورد نظر را به من داد.
قيمت را از ليست ترانسفورماتورهای با توان مشابه 975 رينگيت به من اعلام کرد که مجموعاً با جعبه ترانس 1075 رينگيت می شد. 500 رينگيت پيش پرداخت برای شروع به کار پرداخت کردم. و منتظر تماس او برای اعلام پايان کار ماندم. در هنگام بازگشت از کوالالومپور به خودم اميدواری میدادم و می گفتم، هنوز به 64% پول می توانم دست پيدا کنم. 21% را بهتره بی خيال شوم و به همين مقدار راضی باشم.
بعد از چهار روز تماس گرفت و گفت اين مشخصاتی که به من دادی استاندارد نيست و قيمت بيشتر از توافق قبلی می شود. پرسيدم مثلاً چقدر؟ گفت بايد با رئيسم مشورت کنم و بعد با شما تماس می گيرم. (اين که چند روز قبل رئيس نداشت!) بعد از چند دقيقه: "رئيسم ميگه 3000 رينگيت، يک ماه ديگه آماده ميشه. 1500 رينگيت هم بايد پيش پرداخت بدهی.". من عصبانی به سمت کوالالومپور حرکت کردم تا از نابودی تحقق همه آرزوهايم جلوگيری کنم.
به محض ورود به مغازه فروش و توليد ترانسفورماتور شروع به اعتراض کردم و برای کاهش قيمت تلاش نمودم. در طول مدت چانه زنی به اين مطلب پی بردم که اکثر ترانسهای موجود در مغازه، مستقيماً از خارج وارد می شوند و ايشان فقط روش محاسبه اتوترانسفورماتور راه انداز موتور را می داند که فقط يک سيم پيچ چند سر دارد و وسلام. رئيسش هم در خارج است و قول داده تا يک ماه ديگر ترانسفورماتور را بپيچد و بفرستد. به او گفتم از اين کار صرف نظر کند. من همه محاسبات ترانسفورماتور را به او می دهم، او تنها طبق محاسبات ترانس را بپيچد. قبول کرد اما با قيمت 2300 رينگيت. 500 رينگيت ديگر هم به او پيش پرداخت دادم تا هر چه سريعتر کار را تمام کند.
شنبه در خواب ناز بودم که تلفن زنگ زد. مغازه دار بود، گفت رئيسش گفته 400 رينگيت ديگه بيشتر بدهم چون سايز ترانس بزرگ است، بايد جعبه با ابعاد سفارشی برايش بسازيم. با همان حالت خواب آلودگی گفتم هر کاری رئيست می خواهد انجام بدهد. من ديگه بيشتر از اين پولی ندارم. گفت پس بايد 200 رينگيت ديگه پيش پرداخت بدهی. امروز رفتم و 200 رينگيت ديگه پيش پرداخت دادم و قول گرفتم تا جمعه تر انسفورماتور را تحويل بگيرم.
از 3000 رينگيت فقط 300 رينگيت ماند که با احتساب هزينه اياب و ذهاب من به کوالالومپور و کرايه ماشين برای حمل ترانسفورماتور به کارگاه، در خوش بينانه ترين حالت، گوش شيطون کر، شايد در نهايت 50 رينگيت از اين کار به من برسد. و اين بود سرانجام يک طمعکار بدبخت.

۱۹ دی ۱۳۸۸

کمک هزينه تحقيقاتی

حقيقتاً، دوره و زمانه به کلی عوض شده. قديم هر کس سر گذر يا چهار راهی می نشست و سيگاری می کشيد و تسبيح می چرخاند و چشم چرانی می کرد، به او علاف می گفتند. اگر کسی در امور خصوصی و روابط افراد تجسس می کرد و يا در مورد آن سخن می گفت، به او خاله زنک می گفتند. اگر دختری سرش را از پنجره خانه ای در طبقه نود و نه يک مجتمع مسکونی بيرون می کرد تا به منظره دور دست خيره شود و خستگی مطالعه را برای چند لحظه از چشمانش دور کند و ناخودآگاه يک چوپان پير از 7 فرسنگ فاصله چشمش به او می افتاد، به آن دختر هرزه و خراب می گفتند. اگر دختری تولد پسر همسايه را که در شهر ديگری سرباز بود را با ارسال يک نامه تبريک می گفت ...

يادش به خير وقتی يک روحانی می آمد در هنرستان برای ما سخنرانی می کرد. ما برای فرار از بی گاری به پای منبر روحانی هجوم می برديم و کارگاه سوهان کشی را تعطيل می کرديم. روحانی ما را نصيحت می کرد و می گفت همه پيامبران آمده اند که ما را به راه راست هدايت کنند. آنها آمده اند که ما را از انجام کارهای بد، علافی، فسق و فجور و تجسس در امور ديگران نهی کنند و به کار و تلاش و انجام اعمال خوب بشارت دهند. ديدگاه روحانی با ديدگاه عموم جامعه که بچه های هنرستانی را عده ای خنگ و خلافکار می دانستند متفاوت بود. او می گفت پيامبر ما به دست کارگر بوسه زده است و از بیکاری، علافی و سربار جامعه بودن متنفر بوده است. جداً چقدر حرف های روحانی برای ما دلنشين بود و از مثالهای خنده دار او لذت می برديم. روحانی برای ما سمبل همه خوبی ها بود. او يک پژو آخوندی مدل دنده فرمانی داشت. برای تشکر از او به دليل نصيحت های آموزنده اش با کمک و همياری بچه ها، يک روز ماشين او را با شيلنگ آب هنرستان می شستيم. يک روز باطری ماشينش را با شارژر کارگاه شارژ می کرديم. يک روز با دستگاه جوشکاری کاربيت سوراخ مخزن اگزوز را جوشکاری می کرديم. او نيز هر روز چند نفر از بچه ها را با ماشينش به مقصد می رساند. ضمن اينکه خود روحانی هم ورزشکار بود و در حياط هنرستان با ما فوتبال بازی می کرد. بازی فوتبال تنها سرگرمی ما در آن روزهای فراموش نشدنی بود.

20 سال از آن زمان به سرعت گذشت. تکنولوژی نقش موثری در تغيير روش زندگی مردم پيدا کرد. ديگر کسی سوهان کشی نمی کند و دستگاه CNC و تراش و فرز زحمت انجام اين کار های سخت را می کشند. دستگاه ها کار چند نفر را انجام می دهند، پس ديگر نيازی به نيروی کارگر نيست. همه کارگران بی کار شدند. تنها تعداد کمی اپراتور ماشين با مهارت در زمينه کامپيوتر سر کارهای گذشته خود ماندند. کارگران بی کار برای دستيابی به موقعيت شغلی مناسب و کسب درآمد حلال، روش کار با کامپيوتر را آموختند. آنها فرزندان خود را هم تشويق کردند تا آنها هم علم کامپيوتر را بياموزند تا در آينده مهندس شوند و کار پيدا کنند. مشاغل جديدی همچون مدرس کامپيوتر، رشته دانشگاهی کامپيوتر، مراکز فروش، تعمير و نگهداری کامپيوتر ايجاد شدند. بازی های کامپيوتری و Chat جای خالی فوتبال و ورزش را پر کردند.

جمعيت مهندسان کامپيوتر ناگهان زياد شد. اين امر بازار کار را شديداً اشباع نمود. حالا همه در کامپيوتر سر رشته دارند. از آدمهای ساده دل گرفته تا خلافکار های سابق. به تدريج دزدی کامپيوتر و کلاهبرداری اينترنتی هم به ليست جرائم پليس اضافه شد. ديگر همه اخبار را در اينترنت می خوانند، Chat و Email به جای تلفن و نامه نگاری رايج شده است. اينترنت همه کارها را راحت کرده و جوانان راحتی کار با اينترنت را به سختی نشستن و گوش دادن به نصايح روحانيون ترجيح می دهند. کاسبی معلمين و روحانيون هم کساد شده است. فال و استخاره اينترنتی، مشاوره و راهنمايی زناشويي و ... جای خالی آنها را در فضای مجازی پر نموده. اينترنت تبديل به جزء لاينفک زندگی افراد شده است. حالا ديگر جامعه جديدی بر روی فضای سايبر ايجاد شده. شبکه های اجتماعی Orkut و Facebook جامعه مجازی را در اين فضای سايبر ايجاد می کنند. همه افراد جامعه با تحريک شدن از طرف دوستان و يا با دريافت يک دعوت نامه بصورت ناخودآگاه عضو اين شبکه های مجازی می شوند. جامعه مجازی شکل می گيرد و اين جامعه کوچک رفته رفته بزرگ می شود.

همه می توانند دوستان خود را اينجا پيدا کنند. با دوستان جديد آشنا شوند و از مرزها بدون نياز به پاسپورت و ويزا عبور کنند. مهم نيست شما در کاخ سفيد واشنگتون زندگی می کنيد يا در يک خانه کپری واقع در روستای محرومی در جنوب شرقی ايران. مهم نيست شما رئيس جمهور يک کشور هستيد و يا يک کارگر جمع آوری زباله شهرداری. ثروت، مذهب، نژاد و ... هيچ برتری را برای هيچ کس بر شخص ديگر در اين شبکه اجتماعی ايجاد نمی کند. همه می توانند در کمال برابری سخن بگويند، بشنوند و شنيده شوند. عکسها و کليپهای خود را به اشتراک بگذارند و کليپهای ديگران را تماشا کنند. ابراز عقيده نمايند و ديگران نظرات خود را در مورد عقايد آنها بيان نمايند.
نوجوانان به دليل کنجکاوی بيشتر جذب اين شبکه ها می شوند. نبود کنترل والدين بر روی رفتار مجازی فرزندان، به آنها آزادی بيشتری می دهد. روانشناسان و جامعه شناسان که از لحاظ فنی مسلح به علم روز هستند سريعتر از روحانيون سنتی تغيرات رفتاری کودکان در محيط مجازی را متوجه می شوند و لزوم ايجاد کنترل بر روی رفتار کودکان را در فضای اينترنت، به والدين گوشزد می نمايند. والدين و جامعه شناسان، دولتها را مجبور به ايجاد وضع قوانين جديد برای اينترنت می نمايند.

جوانان به دليل استقلال از والدين نياز به هيچ گونه کنترلی ندارند. آنها به راحتی بر روی مطالب بالای هجده سال کليک می کنند و کليک بر روی هر لينک مشابه را حق مسلم خود می دانند. چرا که مشخصات درج شده در شناسنامه آنها توسط سازمان ثبت احوال نشان می دهد که شرايط سنی را برای تماشای فيلم و عکس و خواندن مطالب مجاز برای سنين بزرگتر از هجده سال و حتی سخن گفتن در اين رنج سنی را قانوناً دارند.
اينترنت و مراجعه مکرر به Facebook آرام ارام تبديل به اعتياد می شود. بعضی مواقع دوستی اينجا حضور ندارد تا با او گفتگو و تبادل نظر کنيم. بد نيست که چرخی در Facebook بزنيم و از کار مردم سر در بياوريم. يک چيزی تو مايه های خاله زنک بازی مجازی. يک نظر هم زير کامنت تبريک تولد نامزد دختر همسايه می نويسيم تا نامزدش بفهمه او قبلاً با من Chat کرده و با هم رابطه مجازی داريم. تازه خيلی هم به او لطف می کنيد و بقيه روابط مجازی او را بر ملا نمی کنيد. فقط به او می فهمانيد که اين يک تهديد کوچولو بوده. اگر واقعاً می خواستيد همه چيز را بگوييد، می گفتيد يادته رفتی در صفحه مجازی طرفداران فلان خواننده شکلک :x گذاشتی؟! دو سه تا آلبوم شخصی عکسهای افراد را هم ديد می زنيم برای رفع علافی بد نيست. عکسهای خودم را هم اينجا می گذارم تا هر وقت ... دلش برايم تنگ شد ببينه و يادش بيايد بايد يک سراغی از من بگيره و ... بدون آنکه متوجه شويم تمامی ضد ارزشهای جامعه که در قديم وجود داشت با ورود تکنولوژی به زندگی روزمره افراد در حال استحاله است. قبول دارم که باورهای گذشته همه درست نبوده اند و خيلی از نظرات و ضد ارزشهای اجتماعی ناشی از تعصب و کج فهمی جامعه سنتی بوده است و بايد با باورهای جديد جامعه پيشرفته آنها را تغيير داد. اما، بسياری از ضد ارزشها را نمی توان به ارزش تبديل کرد. تنبلی، اتلاف وقت و تجسس در امور خصوصی افراد، در همه جوامع هميشه ضد ارزش است.

بايد واقعيت را به پذيريم. همه چيز عوض شده. ما هم بايد عوض شويم. و با اين تغيير، فرهنگ زندگی در اين فضای مجازی را بهبود ببخشيم. تصور کنيد هر روز 90% ساعت مفيد وقت بيداری خود را در داخل شبکه Facebook چرخ بزنيد و پس از سه سال مدرک PhD خود را در رشته ور رفتن به شبکه Facebook دريافت کنيد. چه خوب می شود که بابت بازی کردن با Facebook، به اشتراک گذاری مطالب و يا فيلم و موزيک هايي که برای شما جالب بوده، کامنت گذاری و Like زدن پایين پستهای دوستان و يا تعقيب روابط افراد با هم ماهيانه به شما حقوق بدهند. زندگی چقدر شيرين می شود.

اين رويا امروز به واقعيت تبديل شده است. اخيراً Facebook از وجود يک کمک هزينه تحقيقاتی وسوسه انگيز برای دانشجويان علاقمند به گذراندن يک دوره PhD در ايالات متحده امريکا خبر داده است. به دانشجويان مستعد در زمينه Internet Economics, Cloud Computing, Social Computing, Data Mining and Machine Learning, Systems و Information Retrieval ساليانه 30 هزار دلار امريکا تعلق خواهد گرفت تا در شاخه های مرتبط با موضوعات مورد نظر تحقيق نمايند.
Cameron در بلاگ شخصی خود می نويسد:
Facebook تصميم گرفته برای سال تحصيلی 2010-2011 از علاقمندان واجد الشرايط، حمايت مالی نمايد. اين حمايت مالی شامل دستمزد، هزينه تحصيل و ... واجدين خوش شانسی خواهد بود که فرم تکميل شده آنها مورد تاييد قرار بگيرد.
Michelle Pacansky-Brock بلاگر ديگر نيز، ضمن اشاره به اين خبر بر پارامتر Full-time بودن دوره تحصيلی برای متقاضی گذراندن اين دوره PhD تاکيد می نمايد. Jason Kincaid با بيان وجود 5 هزار دلار بابت هزينه های مرتبط با خريد نرم افزار و کامپيوتر و 5 هزار دلار بابت هزينه سفر، اضافه بر 30 هزار دلار هزينه تحقيقاتی ساليانه مصوب، انگيزه بيشتری را برای تکميل فرم و ارسال آن به همراه رزومه کاری به خوانندگان اين مطلب القاء می نمايد.